شیدا و شاعرانه، از جان شکیبا

شوری به جشن شب شد، شیوا و زیبا

‌‌

سودای این سرودم نی در دلم ریخت

آواز خود بنا کرد بر جانم آویخت

‌‌

همساز با ترانه، همراز من شد

این نی سرای نغمه، دمساز من شد

ای نی چه گویم آخر از درد و آهم

در کار یار غارم، دیدار خواهم

‌‌‌

از آن دم مسیحام در تو دمیدم

آگه شو ای نی آور جان را نویدم

‌‌‌‌

بر برگ شعر آویز، شوری دل‌انگیز

آهنگ ناب گلریز با رنگ پاییز

‌‌

فرزانه و فروزان، فتانه‌ زیبا

جان آفرین مهرم، فر فریبا

‌‌

جمشید جام جانان جم را بیآری

آیینه جهان‌بین آن جان جاری

‌‌

آن جام پر کنی از شعری دل‌انگیز

زان می سبو لبالب پر گشت و لبریز

‌‌

تا جام تو نریزد، آهسته‌تر رو

با گام نرم و آرام دلبسته‌تر رو

بر دشت شب گذر کن با راز گندم

آن گیسوی طلایی سازد ترنم

‌‌‌

بشنو ترنم از این جام جهان‌بین

از راز خوشه‌چینی زان ناز عطرین

‌‌‌

یک شعر خواندم اینک بر وزن پاییز

شاید ترانه‌ای شد شاد و دل‌انگیز

ای دوست سروری ساز در سور مستی

سوزم به ساز تا کی در راز هستی